حالا مادربزرگ مرده. زمانی روی صندلی راحتیش مینشست؛ داستان بلند و قشنگی میگفت و وقتی داستان تمام میشد، میگفت خسته شدم و سرش را به پشت تكیه میداد و چشمهاش را میبست.
درباره ی نویسنده : هانس كریستیان آندرسن نویسنده معروف اهل دانمارك است كه از معروفترین داستانهایش میتوان از پری دریایی كوچولو، بندانگشتی، جوجه اردك زشت، زندگی من، ملكه برفی، دخترك كبریت فروش و لباس جدید امپراتور نام برد.
در 1829 اولین كتابش گزارش یك پیادهروی منتشر شد. پس از آن بهطور منظم كتابهایی منتشر كرد. در ابتدا كتابهایی كه برای بزرگسالان نوشته بود به نظر خودش مهمتر از فانتزیهایش بودند، اما به مرور زمان دریافت كه همین داستانهای عامیانه وجوه پایداری از زندگی بشری و شخصیت داستانی را آشكارا و به شكلی مسحوركننده به تصویر میكشند. این امر دو پیآمد داشت.
داستان كوتاه « مادربزرگ » اثری از این نویسنده را در زیر می خوانید .
مادربزرگ خیلی پیره؛ صورتش پر از چین و چروكه و همه موهاش سفید شده؛ اما چشمهایش مثل دو تا ستاره همیشه میدرخشند و وقتیكه تو را نگاه میكنند از گرما و خوبی آنها لبریز میشوی. لباس ابریشمی خوشرنگ و سنگینی میپوشه، روش گلهای درشت داره و وقتی راه میره خشخش میكنه. مادربزرگ داستانهای حیرتآوری بلده و سرشار از داناییه –دلیلش هم معلومه- اون خیلی قبل از مامان و بابا زندگی میكرده.
مادربزرگ كتاب سرودی دارد با جلد نقرهای كه بیشتر وقتها میخواندش و بین صفحههای آن گل رزی است، خشك و صاف، به زیبایی رزهای تازه در گلدان نیست اما مادربزرگ هنوز با اشتیاق فراوان آن را بو میكند و اشك میریزد. تعجب میكنم كه مادربزرگ چرا به آن گل پژمرده در كتاب قدیمی اینطور نگاه میكنه؟ شما میدانید؟ چرا، وقتی مادربزرگ به رز نگاه میكنه و اشكهاش روی رز میریزند؛ رز دوباره جان میگیرد و اتاق سرشار از عطر دلانگیزش میشود؛ دیوارها كنار میروند و همه اطراف جنگل سبز باشكوهی میشود كه در تابستان پرتوهای خورشید از میان شاخ و برگهای انبوه در آن راه پیدا میكند و مادربزرگ، انگار كه دوباره جوان میشود؛ دختری افسونگر، دلانگیز مثل گل رز با گونههایی برجسته و گلگون، موهایی درخشان و مواج و قامتی قشنگ و رعنا، اما چشمها، آن چشمهای آرام و مقدس انگار برای خود مادربزرگ ساخته شدند. مرد جوانی هم كنارش مینشیند؛ قدبلند و نیرومند، یك شاخه گل رز به او میدهد و مادربزرگ آنرا با تمام وجود بو میكشد. مادربزرگ همیشه گل رز خشكیده را مثل همان روزها بو میكشد؛ بله، بهیاد آنروز میبوید؛ اما آن مرد جذاب و جوان دیگه رفته و رز در كتاب قدیمی خشكیده و مادربزرگ اینجا نشسته و یكبار دیگه یك مادربزرگ پیر كه به رز خشكیده لای كتاب در كتاب خیره شده.
حالا مادربزرگ مرده. زمانی روی صندلی راحتیش مینشست؛ داستان بلند و قشنگی میگفت و وقتی داستان تمام میشد، میگفت خسته شدم و سرش را به پشت تكیه میداد و چشمهاش را میبست. صدای آهسته نفسهای سنگین و آرومش به گوشمان میرسید كه كمكم آرامتر و خاموشتر میشد و روی صورتش آرامش و رضایت موج میزد. انگار با نور خورشید روشن و درخشان شده بود. یه لبخند قشنگ و طولانی و شاید همیشگی، چون دیگه هیچوقت چشماش را باز نكرد. گذاشتندش توی یك تابوت سیاه و هنوز لبخند میزد؛ چشماش بسته بود و انگار همه چین و چروكهای صورتش صاف شده بود؛ موهاش سپید و نقرهای بهنظر میرسید و دورتادور دهانش، لبخندی دلنشین نشسته بود. هیچوقت از نگاه كردن به او كه آنقدر برایم عزیز بود اینطور نترسیده بودم؛ مادربزرگ مهربان. كتاب سرود كه رز لای صفحههاش بود را زیر سرش گذاشتند؛ كتابیكه خیلی دوستش داشت و برایش خیلی عزیز بود؛ آنوقت مادربزرگ رفت زیر خروارها خاك و به خاك سپرده شد. بالای سنگ قبرش توی كلیسا یك بوته رز كاشتند و چیزی نگذشت كه رزها همهجا رو پر كردند و یه بلبل هم میانشان نشست و آواز خواند. از كلیسا صدای موسیقی و سرود آمد.
نور مهتاب روی قبر پخش شده بود اما دیگه توی اون قبر مردهای نبود؛ هر بچهای میتونست حتی توی شب برود و یه شاخه گل از بوته كنار دیوار قبرستان كلیسا بچیند. مردهها بیشتر از ما كه زندهایم میدانند و میفهمند. مردهها میدانند گاهیوقتها چه اتفاقهای وحشتناكی بین ما زندهها و توی این دنیا میتونه اتفاق بیفتد. حضور یه مرده بین ما زندهها. آنها از ما بهترند؛ مردهها دیگه برنمیگردند. زمین، پر از تابوت شد و تنها این زمین بود كه آنها را در خودش جا میداد. حالا دیگه صفحههای كتاب سرود، بهشكل گرد و غبار در آمدند و شاخه رز خشكیده هم با همه خاطرههاش از بین رفته. اما بالای سنگ قبر، رزهای شاداب و باطراوت باز میشوند؛ بلبل میخواند و صدای ناقوس كلیسا به گوش میرسد و هنوز خاطره مادربزرگ پیر زنده است با چشمان نجیب و عاشق كه همیشه جوان بودند. چشمها كه نمیتوانند بمیرند؛ یهبار دیگه مادربزرگ عزیزمون رو خواهیم دید؛ جوان و زیبا، آنطور كه برای اولینبار رز سرخ و خوش بو را بویید؛ همون رزی كه حالا گرد و غبار داخلیه قبره.