یادداشت روز : سرانجام كیخسرو از شاهنامه حكیم ابوالقاسم فردوسی ( قسمت دوم ) « سرانجام كیخسرو از شاهنامه حكیم ابوالقاسم فردوسی »

سخن هفته پیش ما در مورد یكی از زیباترین داستانهای شاهنامه بود: داستان درگذشت كیخسرو. سخن به درازا كشید و پیمان بستیم كه در این هفته ادامه سخن را پی بگیریم.

1397/05/28
|
12:22


نویسنده: ارسطو جنیدی
سلام بر شما دوستداران و عاشقان شاهنامه و شما فرزندان حكیم ابوالقاسم فردوسی بزرگ.
دانستیم كه كیخسرو بعد پیروزیهای فراوان و از میان بردن افراسیابِ ستمگر و خونریز، مدتهای بسیار با مهربانی و عدل و داد بر سرزمین ایران فرمانروایی كرد و مردمان جملگی در نیكبختی و شادكامی و رفاه می زیستند.
چون چند سال گذشت، كیخسرو به اندیشه فرو رفت كه مبادا این كامیابیها او را دچار خودبینی و غرور كند و از راه یزدان نیكی دهش منحرف سازد و نكند كه این شوكت و قدرت و عظمت، او را نیز چون جمشید و ضحاك و كیكاووس به گمراهی بكشاند.
كیخسروی نیك نهاد، مدتها در این اندیشه بود و با یزدان نیایش می كرد. سرانجام به این نتیجه رسید كه بهتر آنست از پادشاهی كناره بگیرد و از خداوند درخواست كند او را به جهان دیگر ببرد.
كیخسرو مدتی را با یزدان به راز و نیاز پرداخت و پس از چند روز بار عام داد و سران كشور را به بارگاه خویش دعوت كرد.
آنگاه كه كیخسرو اندیشه و آماج خویش را با بزرگان ایران زمین درمیان نهاد، با مخالفت، نصیحت و حتی سرزنش ایشان روبه رو شد. اما این كارها نیز عزم نیرومند پادشاه نیك سرشت ایران زمین را سست نساخت.
حال ادامۀ سخن:
دلیران و سرداران و دانشوران بزرگ ایران زمین، از نزد شاه بیرون آمدند، اندوهناك. كیخسرو نیز باز در به روی مردمان بست و دوباره به نیایش با كردگار مهربان مشغول گشت. پنج هفته كار وی همین بود. شبی از شدت خستگی خوابش در ربود:

بخفت او و روشن روانش نخفت
كه اندر جهان با خرد بود جفت

چنان دید در خواب كو را به گوش
نهفته بگفتی خجسته سروش

كه ای شاهِ نیك اختر و نیك بخت
بسودی بسی یاره و تاج و تخت

اگر زین جهان تیز بشتافتی
كنون آنچه جُستی همه یافتی

كیخسرو در عبادتگاه به خواب می بیند كه سروش، فرشتۀ پیام آور بر او ظاهر می شود و مژده می دهد كه به آنچه خواستار آنست خواهد رسید و از این جهان به مینوی جاودان خواهد خرامید و در جوار رحمت حق قرار خواهد گرفت. اما پیش از رفتن، باید كه جانشینی شایسته برای كشور ایران زمین برگزیند و گنجهای خزانه را به مردمان نیازمند ببخشاید.
از نكات درخور توجه در این صحنه، عنایت ویژه خداوند به سرزمین ایرانست. عروج روان كیخسرو به جهان دیگر نباید با خلاء قدرت و نبودن پادشاهی دادگر همراه گردد.
در حقیقت در اندیشه نیاكان پاك نهاد ما، نه تنها مسئولیت شخص در این جهان مباینت و تضادی با رستگاری روان او ندارد بلكه تنها با آباد ساختن جهان و زندگی را پاس داشتن است كه می توان به رستگاری جادید رسید. به دیگر بیان، در تفكر ایرانیان چه میش از اسلام و په پس از طلوع نور زیبای اسلام، هرگز رهبانیت و گوشه گیری و تارك دنیا شدن، فضیلت محسوب نمی شود و بر عكس، این كار و تلاش و كوشش است كه یتوده است و نیك. كیخسرو نیز شصت سال كار و تلاش و كوشش و دادگری داشت تا به منتها درجه كمال خویش رسید و حتی بعد از آن همه عبادت با یزدان، مكلف می شود كه قبل از بستن بار سفر به جهان دیگر، جانشین شایسته ای چون خود برای پادشاهی سرزمین اهورایی ایران برگزیند تا آبادانی و دادگری پس از وی رو به سراشیبی سقوط نگذارد.

باری، سروش به كیخسرو چنین می گوید:

چو گیتی ببخشی، میاسای هیچ
كه آمد تو را روزگار بسیچ

بزرگان ایران، به مشورت نشستند و سرانجام به این نتیجه رسیدند كه بهترین كار آنست كه فرستاده ای به زابل گسیل دارند تا زال خردمند و فرزند بی همتایش، رستم را به بگوید كه برای حل این مشكل به پایتخت بیایند. پهلوان برجسته ایران، گیو، داماد رستم و كسی كه برای رستم چون نور چشم است، از جهت این كار بزرگ و مهم برگزیده شد. گیو به تاخت به زابل می رود زال و تهمتن را از آنچه رخ داده آگاه می كند.
زال به محض شنیدن این اخبار به پایمردی فرزند دلاورش، به دربار می آید.
زال و رستم زمانی به دربار می رسند كه شاه پیام سروش را دریافت كرده است و از خلوت برآمده و بار داده بود.
وقتی مردان زابل به پایتخت می رسند بزرگان ایران ایشان را پیشواز می كنند و در دیدار با ایشان:

بگفتند با زال و رستم، كه: شاه
به گفتار ابلیس گم كرده راه

جز آنست كیخسرو ای پهلوان
كه دیدی تو شاداب و روشن روان

شده گوژ بالای سروِ سهی
گرفته گل سرخ، رنگ بهی

ندانم چه چشم بد آمد بر اوی
چرا پژمرید آن پو گلبرگ روی

زال ایرانیان را دلداری می دهد و با هم به دربار كیخسرو می آیند. چون به پیش كیخسرو می رسند نیایش پادشاه را به جای می آورند.
كیخسرو از دیدن زال و رستم شادمان می گردد و آنان را می ستاید. سپس به زال و رستم و تمامی بزرگان ایران چنین می گوید كه من پنج هفته یكسره نیایش یزدان را یكسره به جای آوردم و آرام نیافتم و با گریه و لابه، از كردگار درخواست كردم گناهانم را ببخشاید و من را ازین سرای سپنجی به جوار پرتوی خویش ببرد. سحرگاه امروز، كه از خستگی خوابم برد، سروش مژده رفتنم به جهان مینو را ارمغانم آورد:

سحرگه مرا چشم بغنود دوش
ز یزدان بیامد خجسته سروش

كه بر ساز، كامد گَهِ رفتنت
سرآمد نژندی و ناخفتنت

بزرگان ایران از شنیدن این سخنان گفت زده و اندوهگین می شوند. زال خطاب به بزرگان می گوید كه می پندارم عقل پادشاه زائل شده، چه من تا كنون چنین سخنانی را از هیچ پادشاهی نشنیده ام.
سخن زال از سویی درست است. اما دلیل این مطلب آنست كه هیچ پادشاهی نیز به بزرگواری و عظمت كیخسرو نبوده است.
كیخسرو در نهایت دادگری و مهربانی و داناییست. او شخصی دلاور، بزرگ منش، و فهیم است. صفاتی كه دیگر فرمانروایان ایران نیز آنها را بسیار داشته اند اما صفات در وجودشان تا این حد در كمال نبوده است. گویی طهمورث و فریدون و منوچهر و كیقباد، در وجود كیخسرو یكسره جمع آمده اند.
كیخسرو چنان نورانیتی دارد كه حتی در بیان عرفای ما نیز به عنوان نماد یك عارف كامل و واصل به حق مرتباً یاد می شود و ستوده می گردد.
زال دل یك دله كرده با پادشاه سخن خویش را رك و بی پرده در میان می نهد و می گوید كه پادشاها اگر جانم هم در خطر باشد، من حرف حق را بر تو خواهم گفت. سرداران نیز به پشتیبانی زال با او هم كلام می شوند.
زال چنین می گوید:

ز پیر جهاندیده بشنو سَخُن
چو كژ آورد رای پاسخ مكن

كه گفتار تلخست با راستی
ببندد به تلخی درِ كاستی

نشاید كه آزار گیری زِ من
بر این راستی پیش این انجمن...

زال، به اشتباه، كیخسرو را در طریق دیوان می پندارد. حتی زال نیز كه تجسم داناییست و خرد، در اینجا دچار مختصر لغزشی می شود و قضاوتی عجولانه می كند.
باید گفت از نقطه های اوج داستانهای ملی ما كه به خامۀ توانای فردوسی بزرگ روان گشته، این حقیقت است كه شخصیتهای شاهنامه همگی زنده اند و راستین. خاكستری هستند و ملموس. حتی شخصیتی چون زال نیز دچار لغزشی ناخواسته می شود و در واقع ما در سرتاسر این كتاب گرانسنگ، رنگی از تعادل انسانی را در رفتار و كردار تمام شخصیتهای شاهنامه می بینیم. این فراز و فرودهای شخصیتهای شاهنامه، در میان آثار ادبیات كهن جهان به راستی یك ویژگی بسیار ستوده و برجسته است: آنها انسانند با تمامی نقاط قوت و ضعف آنان.

باری، زال به كیخسرو چنین می گوید:
پشیمانی آید تو را زین سَخُن
براندیش و فرمان دیوان مكن

وگر نیز جویی چنین كارِ دیو
ببَرّد ز تو فرّ گیهان خدیو

پاسخ روشنگرانه و بسیار بسیار زیبای كیخسرو به زال، و نیز ادامۀ این داستان شكوهمند حماسی ـ عرفانی را به مجال بعدی موكول می كنیم تا با فراغت بیشتر بر خوان گسترده حكیم آسمان صفتمان بنشینیم و درس انسانیت و ایرانیت بیاموزیم.

و درود بر فرزندان نور ایران زمین باد...

دسترسی سریع