فصلی از یك رمان : خانواده تیبو «خانواده تیبو»

رمان 4 جلدی «خانواده تیبو» برنده جایزه نوبل ادبیات 1937، اثر نویسنده توانمند فرانسوی، «روژه مارتن دوگار»‌(1881-1958) است. عده‌ای از هواداران رمان نویسی كلاسیك، این رمان را بزرگترین رمان قرن بیستم می‌دانند

1397/07/15
|
16:05

درباره نویسنده : روژه مارتَن دو گار (به فرانسوی: Roger Martin du Gard) (زاده 31 مارس 1881 - درگذشته 22 اوت 1958) نویسندهٔ فرانسوی بود كه برندهٔ جایزه نوبل ادبیات شد.

این كتاب در ایران با ترجمه مرحوم ابوالحسن نجفی انجام شده و به صورت چهار مجلد توسط انتشارات نیلوفر منتشر شده ‌است. بسیاری این ترجمه را گوهری در زبان فارسی می‌دانند. حسن ختام این رمان‌ به قلم آلبر كامو با ترجمه منوچهر بدیعی در انتهای كتاب آورده شده‌است. در واقع ما فارسی زبان ها این بخت را داشته ایم كه به همت ابوالحسن نجفی با یكی از بزرگ‌ترین رمان های كلاسیك قرن بیستم آشنا شویم. فرصتی كه امروز انگلیسی زبان‌ها ندارند (دهه‌هاست كه ترجمه ی انگلیسی خانواده تیبو تجدید چاپ نمی‌شود). خانواده تیبو به قلم نویسنده‌ای است كه بیش از هر نویسنده دیگری توانسته است همچون تولستوی بنویسد. «روژه مارتن دوگار» در سال 1937 به خاطر نوشتن این اثر بزرگ برنده جایزه ی ادبی نوبل شد.
رمان خانواده تیبو در طول 18 سال، به تدریج نوشته شد. این رمان در چهار جلد كه حاوی هشت فصل می‌باشد منتشر شد كه عناوین آن‌ها به شرح زیر است: «‌دفترچه خاكستری/ ندامتگاه / فصل گرم / طبابت / سورلینا / مرگ پدر / تابستان 1914 / سرانجام»

درونمایه رمان «خانواده تیبو»

این كتاب در 6 فصل اول به بررسی وقایع خانواده ثروتمند «تیبو» می‌پردازد و در عین حال بستر 2 فصل بعدی را فراهم می‌كند. در 2 فصل آخر هم به بررسی وقایع اروپا در سال‌های ابتدایی قرن بیستم، مقدمات وقوع جنگ جهانی اول و در نهایت آثار آن (1914-1918) می‌پردازد. به یك معنا داستان در دو جناح پیش می‌رود. یكی تحولات سیاسی را كند و كاو می‌كند و یكی هم به مسائل خانواده‌گی این‌ها می‌پردازد.
بررسی دقیق و موشكافانه وقایع فرانسه پیش از جنگ جهانی اول (فصل سوم و چهارم) این اثر را تا حد یك سند تاریخی ارزشمند رسانده است. اكثر اشخاصی كه نامشان در فصل هفتم كتاب (تابستان 1914) آمده‌ است اشخاص حقیقی می‌باشند.
شخصیت‌هایی كه در فصل‌های سوم و چهارم به صحنه می‌آیند نیز، اشخاص واقعی‌اند و وقایع، خاصه وقایع آشكار و نهانی كه به جنگ جهانی اول و به انقلابات بزرگ قرن اخیر منجر شد، عینا با واقعیت تاریخ تطبیق می‌كند.

شخصیت‌های «خانواده تیبو»

داستان نه صرفا سیاسی است و نه اجتماعی و نه عاشقانه، بلكه روایتی است موشكافانه از زندگی چند نسل،كه در كشاكش با هم و جامعه‌شان تمامی این فراز و فرودها را تجربه كرده‌اند. آقای «اسكار تیبو» و پسر ارشدش «دكتر آنتوان تیبو» و پسر نوجوان و سركشش «ژاك تیبو» هر كدام شاید نماینده شخصیتی باشند در آن روزهای پرتلاطم اروپا.

فصل اول: دفترچه خاكستری

آقای تیبو به همراه دو پسرش، ژاك و آنتوان و دختر خوانده‌اش، ژیز و نامادری آن‌ها، مادمازل، از خانواده های كاتولیك سرشناس فرانسه هستند. آقای تیبو مردی مستبد و خشك است. ژاك، پسر دوم آقای تیبو در مدرسه با پسری به نام دانیل آشنا می‌شود كه اتفاقا از پروتستان‌هاست. روابط ژاك و دانیل با هم پیش می‌رود تا این كه یك روز، نامه‌های عاشقانه آن دو در مدرسه به دست یكی از معلم‌هایشان می‌افتد.
در آن زمان روابط بین كاتولیك ها و پروتستان‌ها، از سمت كلیسا، به شدت نفی می‌شد. پسرها كه از عواقب این مسئله آگاه بودند پیش از این كه این خبر به گوش خانواده هایشان برسد، با هم فرار می كنند.ژاك و دانیل خود را به بندر مارسی می‌رسانند تا از آن طریق سوار كشتی شوند. اما درست زمانی كه می خواستند وارد كشتی شوند، پلیس سعی كرد كه آن ها را دستگیر كند. ژاك و دانیل هر كدام به سمتی دویدند و فرار كردند و به این ترتیب، یكدیگر را گم نمودند. آن شب، زنی ژاك را به خانه خود می برد تا به او پناه دهد صبح روز بعد ژاك و دانیل یكدیگر را پیدا می كنند.. ژاك و دانیل به راهشان ادامه می دهند، تا بالاخره پلیس در یك مسافر خانه آن ها را دستگیر می كند و به خانواده هایشان تحویل می دهد. آقای تیبو موسسه خیریه ای دارد كه یكی از بخش های آن در حقیقت ندامتگاهی برای جوانان است. او ژاك را به این ندامتگاه می فرستد.

فصل دوم: ندامتگاه

ژاك به ندامتگاه فرستاده می‌شود. فصل «ندامتگاه » زمانی كه چند ماه از اقامت ژاك در ندامتگاه می گذرد آغاز می شود. آنتوان، برادر بزرگ ژاك، كه پزشك متخصص كودكان است، از ملاقات با ژاك ممنوع شده بود. آنتوان به این سكوت ژاك و همین طور ممانعت پدرش از ملاقات با ژاك، مشكوك می شود. یك روز بدون اطلاع قبلی به ندامتگاه می رود. آنتوان می بیند كه برادرش از تنهایی و رخوت آسایشگاه، دچار افسردگی و كرختی شده است. بعد از این ملاقات، آنتوان با پدرش مجادله ای كرده و در نهایت می‌تواند با كمك كشیشی، پدرش را راضی كند كه ژاك را از ندامتگاه خارج كند. آنتوان ژاك را در منزل خودش برد و با هم شروع به زندگی كردند.در تمام این مدت، روابط بین ژاك و دانیل، به طور مخفیانه حفظ شده بود.

فصل سوم: فصل گرم

ژاك كه از زمان ترك ندامتگاه، تحت تعلیمات معلم های خصوصی بود كه آنتوان برای او می گرفت، در ابتدای این فصل، در امتحان دانشسرای عالی پذیرفته می شود.
روابط ژاك و دانیل هم مثل همیشه ادامه دارد. دانیل حالا راهی را كه پدرش پیش گرفته بود آغاز كرده؛ در رفت و آمد های ژاك با خانواده دانیل، ژاك كم كم متوجه علاقه اش به ژنی، خواهر دانیل می شود. شبی، زمانی كه آن دو با هم تنها بودند، ژاك علاقه و حسش را نسبت به ژنی به او می گوید؛ ژنی كه از این علاقه ژاك به خودش به شدت می ترسد، او را از خود می راند.
در این زمان، شبی، آنتوان را به بالین دختر بچه ای می خوانند. دختر در خیابان تصادف كرده بود و دچار جراحات وسیعی شده بود. آن شب، آنتوان، با كمك دختری به نام « راشل » كه همسایه دختر بچه بود، به دختر كمك كرد و در كمال نا باوری، به او زندگی دوباره بخشید. راشل و آنتوان روز های بسیار خوبی را با هم می گذراندند ؛ پس از اتفاقاتی ،راشل ، آنتوان را كه مدت ها بود با او در پاریس زندگی می كرد، ترك نموده و به آفریقا می‌رود تا به مرد مرموز بپیوندد. با رفتن راشل، كه ضربه سختی برای آنتوان بود، او بار دیگر به خانه خود برگشت. در طول مدتی كه آنتوان با راشل زندگی می كرد، تمام زندگیش با او بود و از مسائل دیگر دور افتاده بود. زمانی كه به خانه بازگشت، متوجه شد كه ژآك دوباره خانه را ترك گفته؛ اما این بار پدرشان كمكی نتوانست به او بكند و اظهار بی اطلاعی كرد. رفتن ژاك همه را سخت ناراحت كرده بود .

فصل چهارم: طبابت
در این بخش چند سال بعد از رفتن ژاك به تصویر كشیده می شود. در این جا، نویسنده قدری به زندگی آنتوان پرداخته و وی در خلال طبابت آنتوان، درباره زندگی و احساسات و عواطف انسان ها صحبت كرده و با موشكافی آنتوان و شیوه زندگی و طبابت او، تصویری از دیدگاه خود درباره زندگی، به خواننده داده است.
پدر آنتوان و ژاك مریضی لاعلاجی می گیرد و آنتوان از لحظه تشخیص بیماری، متوجه می شود كه پدر روز های آخر عمرش را سپری می كند. در این میان نامه ای خطاب به ژاك، برای آنتوان فرستاده می شود كه آنتوان از آن در می یابد كه برادرش، ژاك زنده است. آنتوان به سراغ نویسنده نامه، ژالیكور، می رود و از گفته های او محل زندگی ژاك را پیدا می كند.

فصل پنجم: سورلینا

ژاك در این مدت، داستانی به نام « سورلینا » نوشته و در مجله ای چاپ كرده. آنتوان با خواندن این داستان پی می برد كه ژاك عاشق 2 نفر است: یكی ژنی خواهر دانیل، و دیگری ژیز، دختری كه آقای تیبو از كودكی به خانه خود آورده بود و ژاك و آنتوان به او به چشم خواهرشان می نگریستند. آنتوان در خلال همین داستان می فهمد كه علت رفتن ژاك دعوایی بوده كه با آقای تیبو كرده و در آن دعوا عشقش را به ژنی پروتستان به پدرش گفته. آنتوان با اطلاع پیدا كردن از مسائل زندگی ژاك، به لوزان سوئیس می رود و ژاك را پیدا می كند و با اصرار به پاریس برمی گرداند. ژاك به خانه می آید اما آن دو برادر پس از رسیدن به خانه، با خبر مرگ پدرشان مواجه می شوند.

فصل ششم: مرگ پدر

در این فصل، نویسنده با قلم توانایش، ما را با ماجرای دردناك و غم انگیز مرگ آقای تیبو همراه می كند واین فصل یكی از جذاب ترین بخش های كتاب است كه در آن سرنوشت دردناك بشری به دقت و ظرافت به تصویر كشیده می شود.

فصل هفتم: تابستان 1914

در این فصل، عمده حوادث درباره ژاك است. ژاك پس از مرگ پدرش دوباره به سوئیس برمی گردد و به یك گروه « جهان وطن » می پیوندد.در این فصل، نویسنده ما را به قلب عقاید و خواسته ها و مبارزات مردم سراسر اروپا می برد. اولین موضوع محوری در این زمان، وقوع جنگ پرولتاریایی آینده است، اما بعد از قتل ولیعهد اتریش، سایه جنگ وسیعی در سراسر اروپا افكنده می شود . در این شرایط، ژاك برای انجام ماموریتی به وین می رود و در جریان این سفر، این خطر را درك می كند اما دولت ها در غفلت كامل به سر میبرند و هنوز این خطر را احساس نكرده اند. ژاك شروع به تلاش برای جلوگیری از وقوع این جنگ می كند. در این راستا سفر كوتاهی به پاریس می كند و سعی می كند كه برادرش، آنتوان را با خود همراه كند، اما بار دیگر دو برادر به اختلاف نظر می رسند؛ آنتوان تمام زندگیش را وقف حرفه اش كرده و در پزشكی تا مرز جاه طلبی رسیده. ژاك در این سفر خبر مرگ پدر دانیل و ژنی را می شنود. این مرد كه معاملات غیر شرافتمندانه ای كرده، ورشكست شده و در نهایت خود را كشته بود. سایه جنگ هر روز پر رنگ تر از روز قبل می شود و ژاك كه تنها مانده، مدام در تلاش برای جمع كردن نیرویی برای خود و جلوگیری از وقوع جنگ است. با از هم پاشیده شدن اتحاد سوسیالیست ها، سرانجام جنگ اعلام می شود. منسترل، رهبر حزب سوسیالیست و ژاك هنوز معتقدند كه می توان جلوی جنگ را گرفت. ژاك اعلامیه ای برای دعوت رزمندگان به ترك جنگ می نویسد و در هزاران نسخه چاپ می كند و با منسترل سوار هواپیمایی می شوند و بالای خطوط جبهه جنگ می روند تا اعلامیه ها را بر سر سربازان دو طرف بریزند. وقتی به خطوط جبهه جنگ می رسند، موتور هواپیما خاموش می شود و هواپیما سقوط می كند و اعلامیه ها از درون آن بیرون ریخته می شوند. در جرایان سقوط هواپیما، منسترل در جا می میرد اما ژاك چند ساعتی زنده می ماند و نهایتا توسط فرانسویان كشته می شود .

فصل هشتم: سرانجام

در این فصل به سال 1918 می رویم؛ زمانی كه جنگ جهانی اول به پایان رسیده است. آنتوان بر اثر استنشاق گاز شیمیایی معلول شده و در درمانگاهی در فرانسه، تحت معالجه است. وی چند روزی از بیمارستان مرخصی می گیرد و به مزون لافیت باز می گردد.
آنتوان در این سفر، تمام شخصیت های اصلی كتاب را دوباره ملاقات می كند. دانیل در جنگ تیر خورده و ناقص العضو شده است.
ژنی را هم می بیند كه سرگرم كردن ژان پل پسرش است. این پسر از ژاك برای او باقی مانده بود آنتوان از دیدن ویژگی های خاص ژاك در فرزندش، بسیار تعجب كرد و احساس كرد كه ژاك بار دیگر در وجود پسرش به دنیا آمده است . ژیز هم با ژنی زندگی می كرد و در بزرگ كردن ژان پل به او كمك می كرد . آنتوان به بیمارستان برمی گردد و با درك مرگ قریب الوقوعش، ژان پل، تنها باز مانده خانواده اش را مظهر بقای خود تصور می كند و شروع می كند برای او، یادداشت های روزانه ای می نویسد. آنتوان در این یادداشت ها، اوضاع بیماری پیشرونده خودش و درس هایی كه از زندگی گرفته است را می نویسد و كم كم با برادری كه هرگز نتوانسته بود روحیه اش را بشناسد، احساس نزدیكی می كند.


«روژه مارتن دوگار» در مراسم دریافت جایزه نوبل می‌گوید: « رمان نویس واقعی كسی است كه می‌خواهد همواره در شناخت انسان پیش تر برود و در هریك از شخصیت‌هایی كه می‌آفریند زندگی فردی را آشكار كند، یعنی نشان دهد كه هر موجود انسانی نمونه ایست كه هرگز تكرار نخواهد شد. اگر اثر رمان نویس بخت جاودانگی داشته باشد به یمن كمیت و كیفیت زندگی‌های منحصر به فردی است كه توانسته‌است به صحنه بیاورد. ولی این به تنهایی كافی نیست. رمان نویس باید زندگی كلی را نیز حس كند، باید اثرش نشان دهنده جهان بینی خاص او باشد. هر یك از آفریده‌های زمان نویس واقعی همواره بیش و كم در اندیشه هستی و ماورای هستی است و شرح زندگانی هریك از این موجودات، بیش از آنكه تحقیقی درباره انسان باشد، پرسش اضطراب آمیزی درباره معنای زندگی است.»

دسترسی سریع