هفتۀ گذشته دیداری داشتیم با عبید زاكانی، شاعر و نویسندۀ طنز پرداز قرن هشتم و بنا را بر آن نهادیم كه در این هفته نیز باز از او، طنز عمیق و گزنده اش و تأثیر او بر ادبیات پارسی سخن بگوییم.
نویسنده: ارسطو جنیدی
سلام بر شما فرهیختگان و شما نازنینان ادب دوست.
هفتۀ گذشته دیداری داشتیم با عبید زاكانی، شاعر و نویسندۀ طنز پرداز قرن هشتم و بنا را بر آن نهادیم كه در این هفته نیز باز از او، طنز عمیق و گزنده اش و تأثیر او بر ادبیات پارسی سخن بگوییم.
در دیدار قبل بخشی از نقد و تحلیل استاد فقید، دكتر غلامحسین یوسفی را در باب عبید ذكر كردیم. اینك نكات و مطالبی دیگر را كه استاد روانشاد بدان ها اشاره ای نكرده بودند ذكر خواهیم كرد.
گفتیم كه عبید زاكانی، بر اساس تحقیقات علمای ادبیات و به ویژه دانشمند فقید دكتر ذبیح الله صفا، اصالتاً از خاندان بنی خفاجه بود. طایفه ای عرب كه در قرن دوم به ایران مهاجرت كرده و در حدود قزوین ساكن شدند.
از این خاندان بنابر گواهی حمدالله مستوفی، نویسندۀ كتاب تاریخ گزیده، كه معاصر عبید هم بوده، دو شعبه مشهورتر و معروف تر از بقیه بودند: یك شعبه كه اهل علوم معقول و منقول بودند و شعبه ای دیگر كه حمدالله آنان را «ارباب صدور» می خواند به معنای بزرگان حكومتی و وزیران و دبیران. عبید از این شعبۀ دوم است. البته هیچ سند و گواهی ناظر بر آنكه عبید مقام صدارت یا دبیری رسائل و یا هر شغل حكومتی و درباری داشته، در دست نیست. اما در هرحال آنچه مسلّم است آنكه بنا بر شواهد شعری بسیاری كه در دیوان او می توان یافت، پادشاهان به او تفقد و محبت داشته اند و نزد ایشان دارای احترام و تكریم بوده. چنانكه خود در مدح شاه شجاعِ مظفری، كه اتقاقاً ممدوح حافظ هم بود، چنین گفته است:
مرا همیشه سلاطین عزیز داشته اند
ز ابتدای صبی تا بدین زمان و اوان
از كودكی عبید اطلاع چندانی نداریم جز آنكه چون از خاندانی متمول و مرفه بود در خردسالگی با فراقت بال به تحصیل علوم و فنون گوناگون پرداخته است و آثار اشراف كامل و دانش عمیق او در لابه لای آثارش به خوبی مشهود است. عبید زاكانی نسخه ای از كتاب الاشجار و الاثمار، تألیف علاِ منجم بخاری را برای مطالعۀ شخص خودش استنساخ كرده بود و با توجه به پیچیدگی های این كتاب ثقیل، می توان به میزان معلومات عبید پی برد.
زندگانی عبید نیز همچون دیگر بزرگان كهن ما با داستان ها و افسانه ها درآمیخته است كه گرچه گاه شیرین و مطبوع هستند اما فاقد وجاهت علمی و تاریخی می باشند.
مثلاً داستانی كه دولتشاه سمرقندی در تذكرۀ خویش نقل می كند گرچه توصیفی واقعی از عصر عبید و دورۀ حكومت امرای فاسد آن زمان است، اما هیچ سندی دایر بر صحت آن در دست نیست. اما از آنجا كه داستانی شیرین و طنزآلود است، شاید ذكر آن خالی از لطف نباشد:
«گویند عبید زاكانی نسخه ای در علم معانی و بیان تصنیف كرده بود به نام شاه ابواسحاق و می خواست تا آن نسخه به عرض شاه رساند. گفتند مسخره ای(=دلقكی) آمده و پادشاه بدو مشغول است. عبید تعجب نمود كه هرگاه تقرّب سلطان به مسخرگی میسّر گردد و هزالان مقبول و محبوب و علما و فضلا محجوب و منكوب باشند چرا باید كسی به رنج تكرار پردازد و بیهوده، دِماغِ(=مغز) لطیف را به دود چراغ مدرسه كثیف سازد؟ به مجلس شاه ابواسحاق نارفته بازگشت و مترنّم این رباعی شد كه:
ای خواجه مكن تا بتوانی طلب علم
كاندر طلب راتب(=مستمری، جیره) یك روزه بمانی
رو مسخرگی پیشه كن و دلقكی آموز
تا دادِ خود از كهتر و مهتر بستانی»
داستان شیرین و جذابیست و با خصایص عبید هم كاملاً همخوانی دارد. اما روایت است و داستان؛ واقعیت ندارد و چنانكه گغتیم هیچ سندی ناظر بر صحت آن در دست نیست. اما هفتۀ پیشین حكایتی با همین نتیجه را از خود عبید خواندیم كه بسیار طنزپردازانه و زیبا بود و محروم بودن دانشمندان از امكانات مادی را با بیانی گزنده و تند و شیرین بیان می داشت.
همانطور كه همه می دانیم و قبلاً نیز مذكور افتاد، شهرت عجیب و محبوبیت عبید بیشتر به سبب آثار طنز و هزل اوست تا آثار جدی وی. او تلخی های جامعه را می بیند: ظلم حاكمان، فساد زاهدان، محرومیت دانشمندان، ریاكاری متظاهران و ... اما نگاه وی نگاه سیاهی محسوب نمی شود زیرا دیدن فساد و تباهی او را مأیوس نمی سازد. بلكه او با زبان خنده آور و كلام نیشدار خود سعی در اصلاح و آگاهی بخشی به جامعه را دارد.
در یك نگاه كلی می توان در برابر هر تباهی دو واكنش نشان داد: یكی خشم و غضب و یكی هم خنده و طنز. طنز در حقیقت چیزی جز نشان دادن بی تناسبی ها نیست. هنگامی كه دو چیز با یكدیگر هیچ هماهنگی و تناسبی ندارند، خنده آغاز می گردد. هنرمند طنز پرداز كسیست كه بی تناسبی ها را درك می كند و آن ها را نمایش می دهد تا مردم با دیدن و خندیدن بدان ها از آن بی تناسبی ها فاصله گرفته و خویش را پالوده سازند. آنچنان كه در ادبیات غرب نیز این جمله در باب آثار طنز مشهور است كه: «با خنده، خود را از این مفاسد و بدی ها دور كنید». به بیان دیگر مقصود آنست كه اگر چنین بدی ها و نادرستی هایی را انجام دادیم، مورد خنده دیگران قرار خواهیم گرفت.
عبید چنین هنرمند سترگی است. او طنز و حتی هزل را وسیله ای برای خنداندن دیگران به هر قیمتی قرار نمی دهد. او دلسوزی مهربان و جامعه شناسی ادیب است. گرچه بسیاری از نادانان نسبت به وی كم لطفی كرده، هرگز قدر وی را درست نشناختند.
استاد بزرگوار، رئانشاد دكتر صفا در تاریخ ادبیات خویش اشاره می فرمایند كه هجو به معنای تمسخر دیگران بدون هیچگونه قصد اصلاحی، هرگز در كلیات عبید دیده نمی شود. عبید حتی در تندترین شوخی های خود نیز قصد پاك كردن جامعه از مفاسد را دارد. آنچه «هجا» در آثار عبید پنداشته می شود در حقیقت انتقادی است از مردم فاسد و عنان گسیختۀ زمان كه با آنان جز با
همان زبان تند كه عبید سخن گفته است نمی بایست رو به رو شد.
از اشعار طنز عبید منظومۀ مشهور موش و گربه را می توان نام برد كه از مطایبات شیرین و بدون هزل عبید است. این منظومۀ عجیب و استادانه به شیوۀ قصه پردازان و با مهارتی شگفت ساخته شده است.
موش و گربه قصیده ای نود بیتی است در بحر خفیف در مورد گربه ای مزوّر و ریاكار و كیفیّت ریاكاری و تزویر او در جلب اعتماد موشان از راه توبه و انابه و آنگاه دریدن و خوردن آن ها كه موجب جنگی میان موشان و گربگان شد و در نهایت با تار و مار شدن و شكست سخت موشان توام گشت. این قصیده از سویی می تواند تمثیلی باشد از وضعیت عامه مردم در برابر ظلم و ستم قضات و حاكمان آن عهد و از دیگر سو می تواند اشاره ای باشد به جنگ میان شیخ ابواسحاق اینجو كه پادشاهی سلیم الفطره و پاك سرشت بود و عبید بدو ارادتی تام داشت با امیرمبارزالدین محمد كه عبید از ظلم وی بود كه خطۀ فارس را ترك گفت و همواره از ستم مبارزالدین بیزار بود. این امیر مبارزالدین محمد همان كسی است كه خواجه بزرگ، حافظ نیز به شدت از فسق و ستم وی انتقاد می كند و همواره از وی با نام «محتسب» در دیوان خویش یاد كرده است. این امیر ریاكار با توبۀ معروفش در سال 740 همگان را فریب داد و سپس جنگی خونین با شیخ ابواسحاق اینجو كه قصد صلح و آشتی داست، به راه انداخت و خونریزی بساری كرد.
گرچه غم و اندوهی ملایم در كل این قصیده به چشم می خورد اما فضای آن خالی از مطایبه و طنز نیست. كل قصیده با «الف اطلاقی» قافیه سازی شده تا طنازی شاعر رنگی بارزتر به خود بگیرد.
بیت آخر قصیده نیز به نوعی اوج هنر عبید است:
هست این قصه بس عجیبانا
یادگاری از عبید زاكانا
قصیدۀ موش و گربۀ عبید به سرعتی شگفت انگیز نزد همگان محبوب واقع شد و هم فضای طنزآلود آن، هم عبرت های اخلاقی و تاریخی آن از سویی و از سویی دیگر نبودن كلمات ركیك و هزل آمیز در قصیده سبب شد و جالبست كه بدانیم قرن ها از موارد درسی مكتب خانه های كودكان نیز بوده و هنوز هم نزد اهل ادب ابیات بسیاری از آن حكم مثل سایر را دارد.
یك اثر دیگر از عبید رسالۀ فالنامۀ بروج است به نثر كه در پایان هریك از فال ها یك رباعی شیرین به طریق طیبت آمیز و مزاح ذكر شده.
آنچه تاكنون ذكر شد در باب اشعار عبید زاكانی بود. از آثار نثر او می توان به رساله صد پند و ریش نامه و رساله تعریفات اشاره كرد.
از دیگر آثار منثور وی كتاب اخلاق الاشراف است كه طنز اجتماعی زیبایی دارد. این كتاب بر اساس چهار فضیلت مذكور در كتب فلاسفه تنظیم شده و عبید با شوخی و مزاح از زبان نادانان در باب این چهار فضیلت حكمت، عدالت، عفت و شجاعت تصورات باطن اهل ریا و دروغ و ستم را برملا ساخته و در پرده از ازدست رفتن فضایل در عهد خود شكوه كرده است.
در اینجا ذكر یكی از حكایات این رساله شیرین و مزاح انگیز سزاوار است:
((در تواریخ مغول وارد است كه هلاكوخان را چون بغداد مُسَخَّر شد جمعی را كه از شمشیر بازمانده بودند بفرمود تا حاضر كردند. حال هر قومی باز پرسید چون براحوال مجموع واقف گشت گفت از پیشهوران و كاسبان ناگزیر است. ایشان را رخصت داد تا بر سر كار خود رفتند. تجار را مایه فرمود دادن تا از بهر او بازرگانی كنند. جهودان را فرمود كه قومی مظلومند بجز از ایشان قانع شد. قضات و مشایخ و صوفیان و حاجیان و واعظان و معرفان و كشتیگیران و شاعران و قصهخوانان را جدا كرد و فرمود اینان در آفرینش زیادتند و نعمتهای خدا را به زیان میبرند. حكم فرمود تا همه را در شط غرق كردند و روی زمین را از خبث ایشان پاك كرد.
لاجرم قرب نود سال پادشاهی در خاندان او قرار گرفت و هر روز دولت ایشان در تزاید بود. ابوسعید(= منظور ابوسعید بهادرخان، از آخرین پادشاهان مغول و فرزند الجایتو است) بیچاره را چون دغدغه عدالت در خاطر افتاد و خود را به شعار عدل موسوم گردانید در اندك مدتی دولتش سپری شد و خاندان هلاكوخان و مساعی او در سر نیت ابوسعید رفت.))
ملاحظه می فرمایید كه عبید همواره دغدغه بی توجهی حاكمان به شاعران و عالمان و اندیشمندان را دارد و از هر فرصتی برای نقد حكومت های بی توجه به علم و عالم استفاده می كند.
در پایان نیكویت كه لبخندی دیگر بر لبانمان نقش بندد از رساله طنز دیگر عبید، به نام تعریفات كه پیشتر به نامش اشاره شد. در این رساله عبید زاكانی واژگانی را ذكر كرده و به طنز معنای آن را بیان می كند. طنزی سخت گزنده و روشنگرانه. به چند مورد ازین تعاریف اشاره ای كنیم:
دانشمند: آنكه عقل معاش ندارد
جاهل: دولتیار
عالِم: بی دولت
خسیس: مالدار
وكیل: آنكه حق را باطل كند
بزاز: گردن زن
صراف: خرده دزد
در یك جا از این اثر جالب، عبید با لحنی سخت گزنده، صوفیان را رسوا می سازد:
بنگ(=مخدر): انچه صوفیان را در وجد آوَرَد
و...
سخن در باب این مصلح شیرین گفتار و مزاح سخن ما بسیار است و مجال اندك. شما عزیزان را به مطالعه آثار عبید زاكانی و تامل در شوخی های وی دعوت می كنیم. از دیگر سو عبید اشعار جدی و غزلیات و قصاید جدی دارد كه خود مبحثی جداست اما اهمیت آن ها كمتر از آثار مزاح انگیز این روشنفكر بزرگ تاریخ ماست.
و نكته پایانی این دیدار آنكه عبید نیز به لطف زبان پارسی این همه حلوا و شیرینی به ما هدیه داده است. زیرا با وجود اشراف شگرف او به زبان عربی هیچ اثر مهمی به این زبان از خود باقی نگذارده و آثار طنازانه و عمیق وی به زبان شیوا و بی مانند پارسی است.
شادی و لبخندتان برقرار باد.