به آواز باد گوش بسپار

به آواز باد گوش بسپار

در این داستان، یك جوان بیست و چند ساله، هجده روز از زندگی قدیم خود را روایت می‌كند. زندگی‌ای كه پر است از فقدان‌ها و روابط نیمه تمام و یا موقعیت‌های از دست رفته. انگار كه او با بیانِ گذشته، دارد از شدت دلتنگی به خاطرات قدیمش چنگ می‌زند.

6 سال پیش
« غار بادی »

« غار بادی »

وقتی سیزده ساله بودم و خواهر كوچكم ده سال داشت، دو نفری برای تعطیلات تابستان به یاماناشی رفتیم. برادر مادرم در یك آزمایشگاه تحقیقاتی در دانشگاه یاماناشی كار می‌كرد و قرار بود پیش او بمانیم. این اولین سفری بود كه تنهایی می‌رفتیم. ....

6 سال پیش
« عقده ی ادیپ من »

« عقده ی ادیپ من »

جنگ آرام‌ترین دوره‌ی زندگی‌ام بود. پنجره‌ی اتاقم كه زیر شیروانی بود، رو به سمت جنوب‌ شرقی باز می‌شد. مادرم جلو پنجره پرده‌ای آویخته بود، اما این به حال من فرقی نداشت. همیشه با اولین پرتو آفتاب بیدار می‌شدم، ....

7 سال پیش
«كتاب و آدم »

«كتاب و آدم »

– حالا دارم كم كم میفهمم كه چه شد كه همه چیز از هم پاشید . كتاب‌های مورد علاقه من از نظر تو مزخرف، و بر عكس… چرا ده سال پیش متوجه این اختلاف فكر و سلیقه نشدیم .
مرد گفت :
– آدم متوجه خیلی از چیز‌ها نمی‌شود موقعی كه… عاشق است .

7 سال پیش
« صبح روز كریسمس »

« صبح روز كریسمس »

شب عید كریسمس وقتی پدر از سر كار به خانه برگشت و خرجی روزانه را به مادر داد، مادر كه رنگش مثل گچ سفید شده بود به آن پول زل زد و ماتش برد.
پدر عصبانی شد و با پرخاش گفت «خوب، چی شده؟»....

8 سال پیش