«پردهخوان»به كتابفروشیها آمد/داستانی آلمانی از دوران سینمای صامت رمان «پردهخوان» نوشته گرت هوفمان با ترجمه محمد همتی توسط نشر نو منتشر و راهی بازار نشر شد. 5 سال پیش
ناگفته هایی از زندگی بانوی شرق شناس غربی در«ماه تاب غرب» رادیو فرهنگ در برنامه «ماه تاب غرب» امشب یكشنبه ششم بهمن ماه به زندگی پروفسور «آنه ماری شیمل» محقق و نویسنده توانای آلمانی می پردازد. 5 سال پیش
مرگ در ونیز توماس مان به آلمانی Thomas Mann نویسنده بزرگ آلمانی در 6 ژوئن 1875 در شهر لوبك آلمان متولد شد. مان یكی از مهمترین شخصیتها در ادبیات اوایل قرن بیستم به شمار میرود كه داستانها و مقالات انتقادی او هردو به یك اندازه موردتوجه بوده و هستند 6 سال پیش
« قصه ها ی خواندنی » مردی كه روپوش سفید به تن داشت، ارقامیرا روی كاغذ نوشت و حروف بسیار ظریفی به آنها اضافه كرد. بعد روپوشش را درآورد و یك ساعت تمام به مرتب كردن گُلهای كنار پنجره پرداخت. هنگامیكه متوجّه شد یكی از آنها پژمرده است، غمگین شد و زد زیر گریه. 7 سال پیش
« صداها در فضا و در شب » كیسههای اشك در زیر چشمهایش آهسته تكان خوردند. چهره جوان كه در آن سر تراموا نشسته بود زرد بود و چنان كه گویی در خواب باشد چشمهایش بسته بود. مرد سالخورده كه كیسههای اشك داشت زمزمه كرد: «صدای مردههاست. بیشتر صدای مردههاست. 7 سال پیش
« شمعدانی های غمگین» زن گفت: «من به تناسب خیلی اهمیت میدهم. آن دو شمعدانی كنار پنجره را ببینید! یكی سمت چپ و دیگری سمت راست است. متناسب نیستند. باور كنید باطن من خیلی با ظاهرم فرق میكند. خیلی.»... 7 سال پیش
« سه قدیس تیره » سه نفر بودند. سه یونیفرم كهنه به تن داشتند. یكیشان یك كارتن مقوایی داشت و یكیشان یك كیف. و سومی دست نداشت. گفت : «یخ زدهان.» و دستهای بریده را بالا گرفت. آن وقت جیب پالتواش را رو به مرد گرفت. 7 سال پیش
« شب ها موش های صحرایی می خوابند » او چشمهایش را بسته بود. یك باره تاریكتر شد. حس كرد كه كسی آمده و حالا جلوی او ایستاده است، تیره و بیصدا. و فكركرد: «حالا توی چنگشون هستم!» ولی وقتی كمی لای چشمها را باز كرد، تنها دو پا را در شلواری ژنده دید. 8 سال پیش
« اقدام خواهد شد » برای وونزیدل، پیش پا افتادهترین كارها نیز اقدام به نظر میرسیدند. آنطور كه كلاهش را سرش میگذاشت، آنگونه كه ـ لرزان از نشاط و نیرو ـ دكمههای پالتوش را میبست، همه و همه اقدام بود. 8 سال پیش
«ساعت آشپزخانه» او به دیگران نگاه كرد. اما آنها چشمهایشان را از او برگردانده بودند. بعد با سر به ساعتش اشاره كرد: طبیعی است كه در این موقع گرسنه بودم و همیشه به آشپزخانه میرفتم. تقریباً همیشه ساعت دو و نیم بود. و بعد، بعد مادرم میآمد. ... 8 سال پیش
«خانه بی حفاظ» در چاپ اول كتاب «خانه بی حفاظ» نوشته هاینریش بل دوشنبه اول آبان در برنامه چاپ اول معرفی می شود. 8 سال پیش
«پروانه» هنگامی كه پروانه ای زیبا را می دیدم، نیازی نبود نمونه ای كمیاب باشد، بلكه كافی بود كه این پروانه روی ساقه گلی بنشیند و بالهای رنگارنگش هر از گاه در باد تكانی بخورد تا شوق شكار، نفس از من بگیرد. وقتی جلوتر و جلوتر می خزیدم .... 8 سال پیش